زيبا يا زشت باشه تصميم گرفتم براتون بنويسم نظرتونو در موردش بدين
تصادفش انقدر سخت بود كه نميتوانست دراز بكشه دكترا گفته بودن بايد به پهلو دراز بكشي
اصلا نميتونست تكون بخوره نا اميد شده بود از زندگيش
توي همون اتاق بيمارستان يك نفر ديگه هم بود
اونم دلش براي اون مرد سوخت
تخت اون يكي مرد جلوي پنجره بود
هر روز آن مرد از زيبايي هاي بيرون حرف ميزد كه از پنجره ميديد
يه آسمون ابي فضاي سرسبز رود خونه جريان داره درتا سربه فلك كشيده اند انگار اينجا خود بهشت است
مرد هر روز با حرف هايش به زندگي اميد وار تر ميشد
اون مرد هر روز برايش چيز هاي زيبا تري ميگفت
بطوري كه مرد كاملا اميد وار به زندگي بود كمي بعد اون مرد رفت
مردي كه به پهلو ميخوابيد و نميتواانست به بيرون نگاه كند سلامتيش را به دست آورد وقتي با هيجان بلند شد و به پنجره نگاه كرد
در تعجب فرو رفت ببجاي ان همه زيبايي كه مرد ميگفت مقابل پنجره يك ديوار بود
از پرستار پرسيد:
ان مرد كه اينجا بود اين همه از زيبايي هاي بيرون ميگفت
پرستار گفت هم اتاقي شما كاملا كور بود حتي بيرون رو نميتوانست ببينه
هدفش اميد دادن به تو بود
نظرات شما عزیزان:
ارسلان 14 
ساعت22:10---6 شهريور 1392
سلام عزیزم خوفی؟میخوام خوف باشی دیگه ....وبت واقعا عالیه هم سن هم هستیم بیا وبم خوشحال میشم راستی منو با عنوان˙·٠•●♥تنهـــا تریـــن♥●•٠·˙
لینک کن بعد بهم خبر بده با چی لینکت کنم ............بوس بو3 بو$ بوٍث بوs بوc